بعد از 11 روز دوری، راستش رو بگم ،دلم واسه نوشته های پر از عشق و پر از معنی شما دوستان خوبم خیلی تنگ شده بود.
با اینکه سرما خوردم و این روز جمعهای رو باید استراحت میکردم.
ولی دیگه دلم طاقت نیاورد و گفتم این چند ساعت مرخصی شهری رو که بهم دادن استفاده کنم و تو این شهر غربت ،یک سری به رفقای وبلاگی خودم بزنم .
از این مدت براتون بگم ،که یک کم بهمون سخت گرفتن،چه از نظر فعالیت بدنی و چه از نظر غذا.
خیلی از بچهها شاکی بودن و بعضی هام ، کم آوردن و کارشون به بهداری کشید. من هم با توجه به هدفی که داشتم(تو مطلب قبلی به اون اشاره کردم)سعی می کردم که با توکل ، تحمل کنم .البته گاهی هم میشد که دیگه تحملم تموم میشد و یک کارهایی می کردم و یک حرفهایی میزدم. اما وقتی به خودم میاومدم و یک خورده در مورد احوالات خودم فکر میکردم به حال خودم تاسف میخوردم و زیر لب می گفتم امان ز لحظه غفلت .
الان هم باید بهتون بگم که بنظر من دوران سربازی میتونه یکی از فرصتهای بسیار کم نظیری باشه که ادم به خودسازی و تهذیب نفس خودش بپردازه .ببخشید زیاد فرصت ندارم و باید برم پادگان .
برام دعا کنید که بتونم از این فرصت هر چه بهتر استفاده کنم.
[ 87/2/13 ] [ 11:55 صبح ]