سالی نگذشته بود که به اشارت و رهنمود او در طلب علم دین گام نهاده بودم. درست چهار ماه گذشته از بهار 1374 در نخستین روزهای تیر ماه و گرمای سخت عصر جمعه قم، کمتر کسی را در کوچه و خیابان مییافتی و من که از بحث صمدیه، باز میگشتم، از مدرسه به سمت کوچه ارک راهی بودم. از کوچه ارک که پای در خیابان ارم گذاشتم، ایشان بود و در کنارشان طلبهای که میشناختمش. هر دو وارد کوچه ارک شدند و من نیز به آنان پیوستم. تنهای تنها و در خلوتی سه نفره. طلبه پرسشهایش را گفت و پاسخی شنفت و رفت. و من ماندم و وجود نورانی مردی که تصور تنها بودن با او را هیچگاه نداشتم. سرشار بودم از شوق؛ آنچنان که به طرب آمده باشم. گویا سالها بود که میشناسدم. همچون پدری مهربان، سرشار از تبسم و مهر و صمیمیت، عصا به دست، عمامهای ساده، لباسی تمیز و قدیمی و شالی بافتنی بر کمر بسته، آهسته میرفت. سخنم را کامل میشنید و چون سخن میگفت به رسم ادب میایستاد و پاسخ را میفرمود. پرسیدم: «حضرت استاد! کسب و علم و معرفت آنچنان هم که میگویند، آسان و کوتاه نیست. چه باید کرد؟» تبسّم فرمود و گفت: «عزیزم! راه را کوتاه و بار را سبک کنید. سبک بار باشید، تا آسوده راه روید. مسافت طولانی است و سخت و دشوار. بار سنگین شما را باز میدارد از ادامه راه. بارتان را کم کنید. گناه نکنید و از معصیت دوری جویید تا بار سبک شود و مسافت کوتاه. برای کم کردن بار، گناه نکنید!» عصایش را حرکت داد و به راه افتاد و من در پی ایشان باز پرسیدم: «حضرت استاد! چه بسیارند جوانان مشتاقی که به انسان رجوع میکنند. برای ترویج معنویت و امور دینی و بالا بردن سطح بهرهوری و باردهی معنوی به آنها چه کنیم؟» دوباره ایستادند و با نشاط و صمیمیتی بیشتر، دستشان را جلو آوردند و فرمودند: «با دست پر جلو روید. خودتان را که اصلاح کنید، دستانتان پر خواهد بود. با دست پر حرکت کنید. مطمئن باشید، مؤثر خواهید بود. خودتان را که اصطلاح کنید، دیگران به شما روی میآورند و به سمت شما میآیند. باز هم میگویم، راه را طولانی نکنید؛ مسافت را کوتاه و بار را سبک کنید!» و این جملات کوتاه را که مینگارم، ایشان برایم به تفصیل میفرمود؛ با شاهد مثال، شعر و حدیث و آیه، قصه و حکایت و حادثه. آنچنان که بندبند آن در تمام وجودم حک میشدند. دوباره پرسیدم: «کدام یک از اساتید اخلاق بهترند؟ و در این راه چه باید کرد؟» و دوباره تبسم ایشان بود که شکفت. شاید به ناپختگی و نادانی من که از استاد کامل معرفت و عشق چنین پرسشی مینمودم. آب در کوزه و من تشنه لبان گرد جهان میگشتم. سپس با خندهای پدرانه فرمود: «عزیزم! اینها ملاک نیست. خیلی از افراد به دنبال استاد و معلم اخلاق میروند، اما به همان چیزی که میدانند، عمل نمیکنند. در آغاز کار بسیاری هستند که تشنه معرفت و اخلاق هستند. به ظاهر تشنهاند، اما ممکن است همان شیدای تشنه لب، استاد خود را به قتل برساند؛ همچون ابن ملجم که شاگرد امیرالمؤمنین (ع) بود. باید مجاهده با نفس را کامل کنید، سپس به این مرحله برسید. «لَنَهْدینّهَم سُبُلَنا» باید حاصل شود. اگر دیدید هدایت در مسیر خدا به دست نیامده، بدانید که مجاهدهتان ناقص بوده. مجاهده را کامل کنید؛ یقین بدانید که خداوند همه امور را اصلاح خواهد فرمود. هدایت خداوند در صورتی کامل و تمام میشود که مجاهده شما کامل باشد» و این جملات کوتاه را که مینگارم، ایشان برایم به تفصیل میفرمود؛ با شاهد مثال، شعر و حدیث و آیه، قصه و حکایت و حادثه. آنچنان که بندبند آن در تمام وجودم حک میشدند. دوباره پرسیدم: «کدام یک از اساتید اخلاق بهترند؟ و در این راه چه باید کرد؟» و دوباره تبسم ایشان بود که شکفت. شاید به ناپختگی و نادانی من که از استاد کامل معرفت و عشق چنین پرسشی مینمودم. آب در کوزه و من تشنه لبان گرد جهان میگشتم. سپس با خندهای پدرانه فرمود: «عزیزم! اینها ملاک نیست. خیلی از افراد به دنبال استاد و معلم اخلاق میروند، اما به همان چیزی که میدانند، عمل نمیکنند. در آغاز کار بسیاری هستند که تشنه معرفت و اخلاق هستند. به ظاهر تشنهاند، اما ممکن است همان شیدای تشنه لب، استاد خود را به قتل برساند؛ همچون ابن ملجم که شاگرد امیرالمؤمنین (ع) بود. باید مجاهده با نفس را کامل کنید، سپس به این مرحله برسید. «لَنَهْدینّهَم سُبُلَنا» باید حاصل شود. اگر دیدید هدایت در مسیر خدا به دست نیامده، بدانید که مجاهدهتان ناقص بوده. مجاهده را کامل کنید؛ یقین بدانید که خداوند همه امور را اصلاح خواهد فرمود. هدایت خداوند در صورتی کامل و تمام میشود که مجاهده شما کامل باشد». ایشان میگفت و من میشنفتم؛ جلمه جمله نورانیاش را. به منزل ایشان که رسیدیم، دستان فرتوتشان را به دو دست گرفتم و لب بر آنان نهادم با تمام وجود. با خویش میخواندم مصرعی را که بارها از ایشان شنفته بودم: «در خانه اگر کس است، یک حرف بس است» و حال آنکه در آن دقایق، حرفها به من فرمود. از آن عصر به یادماندنی، شبی چند نگذشته بود که در بازگشت از نماز عشاء در پی ایشان دوان دوان شدم؛ در عطش نوشیدن جرعهای دیگر از کلامش. اینبار پرسشی را که در ادامه زیارت آن عصر در ذهنم ایجاد شده بود، باز گفتم: «حضرت استاد! برای کامل کردن مجاهده و کسب توفیق خدمت به اسلام، لذّت عبادت و انسان شدن، آسانترین راه و کلید چیست؟» همچون پیش ایستاد و این بار با قاطعیت، دقیقاً چنین فرمود: «نماز شب، نماز شب، نماز شب! نماز شب کلید توفیقات روز است». برگرفته از :نماز شب، نماز شب، نماز شب! نماز شب کلید توفیقات روز است [ 88/2/30 ] [ 11:42 صبح ]
|
||
[ طراحی : نایت اسکین ] [ Weblog Themes By : Night Skin ] |